نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت .
ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد .
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد .
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد .
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را.
باید مثل من احساس دهاتی بودن کرد ، تا بتوان عاشق تصویر زیبای این سرودة استاد محمد علی بهمنی شد . هدیه به تمام کسانی که برای تحقیر دیگران لفظ دلنشین دهاتی را به کار نمی برند !
ساده بگم : دهاتی ام
اهل همین نزدیکیا
همسایة روشنی و
هم خـونة تاریکیا
ساده بگم - ساده بگم:
بوی علف می ده تنم
هنوز همون دهاتیم
با همه شهری شدنم
باغ غریب ده من
گلهای زینتی نداشت
اسب نجیب ده من
نعلای قیمتی نداشت
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاگلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش
برای من که عکسمو –
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شهریم –
از اون هوا دل بریدم
دنیائیه که دیدن اون ا گـــر چه مثل قدیمــا
راه درازی نداره
اما می دونم که دیگه دنیای خوب سادگی به من نیازی نداره
با تشکر از گمنام ترین ساکن دهکده