علی (ع ) با زهرا(س )




نیمه شب از کوی تو با چشم گریان می روم
از مزارت ای عزیز حی سبحان می روم
بهر دیدار تو چون دارند طفلان انتظار
از پی دلداری آن نور چشمان می روم
چون سپردی بر من این اطفال هجران دیده را
تا نگهداری کنم از آن عزیزان می روم
تا نگردد دشمن من آگه از احوال من
در دل تاریک شب از این بیابان می روم
تا نبارد خون دل از چشم اطفالت زغم
تا نبینم زینبت را مو پریشان می روم
ای عزیز مصطفی ای قره العین نبی
با غم هجران تو سر در گریبان می روم
می سپارم دردل خاکت بصد رنج و محن
از پی دلجوئی اطفال گریان می روم
گفت مردانی که تا روز جزا از این عزا
دربر ختم رسل دلخون و نالان می روم

علیرضا میثمى (پروانه)

 

بى خبرى

عاقلان کز دل دیوانه ما بى خبرند
جانب عشق ندارند که کوته نظرند
پاى اندیشه گران سست بود در ره عشق
خرم آنان که زجان در ره جانان گذرند
شیوه مردمى آموز هنرپیشه ماست
نه چو آنان که در اندیشه سیمند و زرند
جان من بوى گل از گل طلبد همچو نسیم
عاشقان بى خبر از خویش چنین دربدرند
شوکت عشق دل افروز زخود بى خبریست

خود فروشان همه از بى خبرى بى خبرند
چه نیازى دل من بر دل پر ناز تو داشت
زندگى باختگان شیفته یکدیگرند
اختران گرمى خورشید دل افروزى ماه
ترجمان دل شوریده اهل هنرند
خانه آراستنم نیست هوس همچو حباب
زآنکه امواج بلا خیز مرا راهبرند
چشم «پروانه» جان سوخته و دیده گل
به تمناى سبک خیز نسیم سحرند