چو پاییز

چو پاییز می ریزم از خویشتن
که سر سبز بر خیزم از خویشتن
به شوق شکوفا شدن وا شدن
بهاری بر انگیزم از خویشتن
نداده است بر من دل خسته ام
مجالی که بگریزم از خویشتن
مرا شوق آبی شدن می برد
به دریا ، که لبریزم از خویشتن
من آن موج در خویش غلتیده ام
که روزی بپا خیزم از خویشتن
کاکائی

شریعتی

یکی از فلاسفه ی یونان به مرگ محکوم شده بود و خویشاوندی می گریست.
فیلسوف پرسید: چرا گریه می کنی؟
گفت : چون تورا بی گناه می کشند.
گفت : دوست داشتی گناهکارم بکشند؟ این چه گریه ای است، که برای من افتخار بزرگی است، که بی گناه کشته می شوم و اگر جز این بود و گناهکار کشته می شدم، که باید کشته می شدم!
این برای من امتیاز بزرگی است که دشمنم، دشمنی معصوم کش و بی گناه کش و ستمکار است. اگر دشمنم عادل و منطقی می بود و بر اساس حکم و حق و قضاوتی محکومم می کرد که برایم هیچ نمی ماند.
دکتر شریعتی تاریخ ادیان ج 2 ص 5
                          ازیقین

مصطفی چمران:

چه زیباست : راز و نیازهای درویشی دلسوخته
و نامید در نیمه شب
فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ
اعتراض خشونت بار مظلومی زیر شمشیر ستمگر
اشک سرد یاس و شکست بر رخساره زرد دلشکته ای در
میان برادران بخاک و خون غلطیده
فریاد پر شکوه حق از حلقوم از جان گذشته ای علیه ستمگران

چه خوشست: دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه
کردن
از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن
بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن
پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ بر افراشتن
به همه طاغوتها نه گفتن
با سرور و غرور باستقبال شهادت رفتن
شهید دکتر مصطفی چمران