-
سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟
جمعه 18 مردادماه سال 1392 09:16
سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟ همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم... چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه... خدایا خیلی سعی کردم قدر این مهمونی رو بدونم ولی بازم احساس می کنم نتونستم... یعنی سال بعد هم ما رو دعوت می کنی؟
-
بشارت به آقایانی که در خانه کار می کنند و ترغیب آقایانی که کار
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 10:09
بشارت به آقایانی که در خانه کار می کنند و ترغیب آقایانی که کار نمی کنند به کمک در کار خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما در منزل وارد شد . فاطمه علیها السلام نزدیک دیگ غذا نشسته بود ومن هم برایش عدس تمیز می کردم . آن حضرت مرا با لقب ابالحسن می خواندند، عرض کردم...
-
کریستوف کلمب مجرد بود. چرا؟
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 11:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چون اگر کریستوف کلمب ازدواج کرده بود? ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند?چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای? باید وقتش را به جواب دادن به همسرش? در مورد سوالات زیر می گذراند : !ا - !کجا داری میری؟ -! با کی داری میری؟ -! واسه چی...
-
آداب و رسوم زندگی به سبک رایانه ای !
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 08:34
۱. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار. ۲. در سایت زندگی، همیشه لینکِ (Mohabbat) داشته باشیم و هیچگاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم. ۳. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی، از سه کاراکتر “ع”، “ش” و “ق” استفاده کنیم. ۴. هیچگاه قفل سی دی قلب مردم را نشکنیم. که “تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن...
-
بخدا سوگند خداوند بهتر از او زنی به من نداده
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 08:47
بخدا سوگند خداوند بهتر از او زنی به من نداده تا خدیجه زنده بود رسول خدا(ص) زن دیگری اختیار نکرد این مطلب از نظر تاریخ مسلم است که تا خدیجه زنده بودرسول خدا زن دیگری نگرفت و خدیجه بنا بر قول مشهور و صحیحسال دهم بعثتیعنی بیست و پنجسال پس از این ازدواجفرخنده و میمون از دنیا رفت،و زنهای متعدد و زیاد دیگری را کهرسول...
-
قدرت خارق العاده تلقین
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 08:56
می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی که زنگ را زدند بیدار شد وباعجله دو مسأله راکه روی تخته سیاه نوشته بود یاداشت کرد و بخیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت . سرانجام یکی را حل...
-
با سرعت حرکت نکنید....
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 15:22
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک...
-
آرامش
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 03:59
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟" استاد...
-
دختر مورد علاقه سردار!
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 22:36
همشیرههایش دورش را گرفتند و گفتند: دیگه وقتشه جواد. ما میخوایم زنت بدیم. نه نیاری که دل آیجیها میشکنه؟ بگو چشمت دنبال کیه تا بریم پاشنهٔ در خونه شو دربیاریم. مشرق: جواد عنایتی در اردیبهشت سال ۱۳۴۳، در محله فخارخانه، در شهرستان بیدگل متولد شد جواد عنایتی، به تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵، در سومین روز عملیات کربلای پنج در...
-
آیا میدانستید که
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1390 15:57
آیا میدانستید که ایرانی ها روزانه بطور متوسط حتی نصف استکان هم شیر نمیخورند ؟ آیا میدانستید که هر ۵۰ ثانیه یک نفر در دنیا به بیماری ایدز مبتلا میشود ؟ آیا میدانستید که هنگام صحبت برای بیان هر کلمه هفتاد و دو ماهیچه به کار گرفته میشود ؟ آیا میدانستید که مرغ با شنیدن صدای موسیقی بزرگترین تخم را می گذارد ؟ آیا میدانستید...
-
برای زندگی ابدی توشه بیندوزیم ....
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 12:07
در هر 3 ثانیه یکی تو دنیا می میره ... 1،2،3 الان یکی مرد!!! یادت باشه یکی از این سه ثانیه ها سهم ماست !!! پس قبل از اینکه به 3 برسیم قدر نعمت زندگی رو بدونیم و برای زندگی ابدی توشه بیندوزیم ... یک ... دو ... سه ...
-
یادش بخیر
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 16:17
شما یادتون نمیاد!، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران ! شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت...
-
یا حبیب الباکین
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 19:33
یا حبیب الباکین کربلا را دل تنگم... هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر...
-
ذکر و یاد خدا
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 14:02
-
منطق چیست؟
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 13:50
شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟ استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن...
-
عشق و دیگر هیچ؟!!!
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 08:36
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن...
-
حکایت
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 15:35
حکایت فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد. اما آن چهار توپ دیگر...
-
یه دوست واقعی
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 16:56
یه دوست معمولی یه دوست واقعی یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه یه دوست واقعی در یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنه یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو...
-
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 04:16
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا میرود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می کرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و...
-
کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم!!!
جمعه 2 دیماه سال 1390 14:25
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت...
-
خدا
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 08:33
فردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا...
-
زندگی و چهار همسر
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 08:25
روزگازی شاهی بود که چهار همسر داشت. او عاشق همسر چهارمش بود و او را با گران ترین پوشاک می آراست و بهترین خوراک ها را به او می داد. او همسر سومش را خیلی دوست داشت و همواره او را به سایر ممالک همسایه نشان می داد. با این وجود می ترسید که روزی او را برای دیگری ترک کند. او همچنین عاشق همسر دومش بود. او امینش بود و همیشه با...
-
باغ مظفر
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 19:21
زمن نگارم عزیزم خبر ندارد به حال زارم حبیبم نظر ندارد خبر ندارم من از دل خود دل من از من عزیزم خبر ندارد دل من از من عزیزم خبر ندارد کجا رود دل عزیز من ، آخ که دلبرش نیست کجا پرد مرغ حبیبم که پر ندارد کجا پرد مرغ حبیبم که پر ندارد بهار مضطر عزیز من آخ منال دیگر که آه و زاری اثر ندارد همه سیاهی عزیزم همه تباهی حبیب من...
-
نکته های ماندگار
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 08:46
بعد از خوب بودن ، خوبی کردن مهمه. برای آدمهای عاشق زمستان ، بهار سفید است. فکرش « کار» نمی کرد ،چون خودش « سرکار» بود. در جشن انرژی هسته ای قراره به فقرا غذای غنی شده بدهند. ساعت شماطه دارش را کوک کرد تا به موقع از خواب غفلت بیدار شود. برای سهامدار جزء حقی وجود ندارد تا ضایع شود. با نردبانی که خرید از دیوار حاشا بالا...
-
تختی
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 08:34
زندگینامه غلامرضا تختی _سرمایه غلامرضا تختی در روز پنجم شهریور ماه سال 1309 خورشیدی در خانوادهای متوسط در محلهء خانیآباد تهران متولد شد. پدرش به سبب اعتقادات مذهبی و ارادت به امام هشتم، نام غلامرضا را برای وی برگزید. دو پسر و دو دختر دیگر خانواده از غلامرضا بزرگتر بودند . شادروان تختی به لحاظ مشکلات خانوادگی فقط 9...
-
فرشته بیکار
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 11:10
فرشته بیکار روزی مردی خواب عجیبی دید، اون دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنهانگاه می کند ، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هائی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند، وآنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه...
-
شب یلدا ؛ بهانه ای برای نشستن پای صحبت بزرگان
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 10:43
شب یلدا ؛ بهانه ای برای نشستن پای صحبت بزرگان در گذشته های دور ، آیین هایی در شب یلدا برگزار می شد که یکی از آنها جشن شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید زمستانی بود. جشنی که از لازمه های آن ، حضور کهنسالان و بزرگان خانواده ، به نماد کهنسالی خورشید در پایان پاییز بوده است و همچنین خوراکی های فراوان برای...
-
میرزا ابراهیم عکاسباشی؛ نخستین فیلمبردار ایرانی
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 08:03
میرزا ابراهیم عکاسباشی؛ نخستین فیلمبردار ایرانی آنچه که خواهید خواند درباره فردی است که دوربین فیلمبرداری را به ایران آورد. میرزا ابراهیم عکاسباشی، پسر میرزا احمد صنیعالسلطنه در سال 1253 هجری شمسی به دنیا آمد. او به همراه پدر، ده سالی را در اروپا ماند و به تحصیل عکاسی پرداخت. او در سفر اول مظفرالدین شاه به اروپا،...
-
آونگ ساعت
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 07:49
آونگ ساعت در مدار ثابت تردید می جنبد یک رفت یک برگشت یک رفت یک برگشت حمل صلیب تنهایی بر شانه ی زخمی تکرار سوزش در میان آتش وحشت در دشت های خشک سرگشتگان با چشم های خسته از توفان شن باد با پنجه های منقبض در خاک می کاوند اجساد در قبر می جنبند و دشت های خشک پر می شود از مردگان بویناک سرد آویخته از هیکل شان پاره های گوشت و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 10:56