****
امام علی (علیه السلام ) : الصبر مفتاح الفرج
****
الماس حاصل فشار بیش از حد است . فشار کمتر بلور ، و کمتر از آن زغال سنگ را پدید می آورد. اگر باز هم فشار کم شود حاصل چیزی جز سنگواره برگها و یا زنگار ساده نخواهد بود . فشار میتواند شما را به موجودی ارزشمند بدل کند . موجودی شگفت انگیز ، کاملا زیبا و بسیار محکم.
( مایا آنجلو )
مولانا:
پرس پرسان مىکشیدش تا به صدر گفت گنجى یافتم آخر به صبر
گفت اى نور حق و دفع حرج معنى الصبر مفتاح الفرج
اى لقاى تو جواب هر سؤال مشکل ازتوحل شودبىقیل و قال
***
لطف سبزه جزو لطف گل بود بانگ قمرى جزو آن بلبل بود
گر شوم مشغول اشکال و جواب تشنگان را کى توانم داد آب
گر تو اشکالى به کلى و حرج صبر کن الصبر مفتاح الفرج
احتما کن احتما ز اندیشهها فکر شیر و گور و دلها بیشهها
****
ماهیان را گر نمىبینى پدید گوش تو تسبیحشان آخر شنید
صبر کردن جان تسبیحات تست صبر کن کان است تسبیح درست
هیچ تسبیحى ندارد آن درج صبر کن الصبر مفتاح الفرج
صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالاى زشت
تا ز لالا مىگریزى وصل نیست ز انکه لالا را ز شاهد فصل نیست
تو چه دانى ذوق صبر اى شیشه دل خاصه صبر از بهر آن نقش چگل
***
ما هرچه داریم و هرچه بر ما می گذرد از این حب نفس و از این انانیت است:
«اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» ]بدترین دشمنان تو، نفس خودت است که بین دو پهلویت قراردارد[ یک چنین تعبیری است، از همه دشمنها بدتراست، از همه بتها بزرگتر است، مادر بتهاست: «مادر بتها، بت نفس شماست»، از همه بتها بیشتر، انسان به این]نفس خودش[ عبادت می کند، توجهش به این بیشتر است و تا این بت را نشکند نمی تواند الهی شود. نمی شود هم بت باشد و هم خدا، این نمی شود، هم انانیت باشد و هم الاهیت باشد، تا از این بیت، از این بتخانه، از این بت رها نشویم و پشت نکنیم به این بت و رونکنیم به خدای تبارک و تعالی و از این خانه خارج نشویم یک موجودی هستیم به حسب واقع بت پرست، ولو به حسب ظاهر خداپرست!
****
مولانا:
نفست اژدرهاست او کى مرده است از غم بى آلتى افسرده است
گر بیابد آلت فرعون او که به امر او همى رفت آب جو
آن گه ا و بنیاد فرعونى کند راه صد موسى و صد هارون زند
کرمک است آن اژدها از دست فقر پشه اى گردد ز جاه و مال صقر
اژدها را دار در برف فراق هین مکش او را به خورشید عراق
تا فسرده مىبود آن اژدهات لقمهى اویى چو او یابد نجات
مات کن او را و ایمن شو ز مات رحم کم کن نیست او ز اهل صلات
کان تف خورشید شهو ت بر زند آن خفاش مرده ریگت پر زند
مى کشانش در جهاد و در قتال مردوار اللَّه یجزیک الوصال
چون که آن مرد اژدها را آورید در هواى گرم و خوش شد آن مرید
لاجرم آن فتنهها کرد اى عزیز بیست همچندان که ما گفتیم نیز
تو طمع دارى که او را بىجفا بسته دارى در وقار و در وفا
هر خسى را این تمنا کى رسد موسیى باید که ژدرها کشد
صد هزاران خلق ز اژدرهاى او در هزیمت کشته شد از راى او
قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا و از که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیاری ، نه ز دیار و دیاری ، باری
برو آنجا که ترا منتظرند
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گویند ،
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک هان ، ولی آخر ایوای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آیا کجا رفتی آی ،
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جایی ، در اجاقی ؟
طمع شعله نمی بندم
خردک شوری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
مهدی اخوان ثالث