نیایشی از امام سجاد(ع)

بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش
و وظیفه‏ام را نسبت به پدر و مادرم به من الهام کن
و همه دانش خدمتگزارى به آن دو را به من بیاموز
و مرا به گزاردن آنچه به من الهام کرده‏اى برگمار
و توفیق ده تا آنچه را که از علم به من ارزانى داشته‏اى به کار بندم،
تا چیزى از آنچه مرا آموخته‏اى فرو نگذارم
و پیکرم از آنجا آنچه مرا الهام کرده‏اى مانده نگردد.

عصر جمعه پاییز

 

 

 

 

و آفتاب خسته بیمار
از غرب می وزید
پاییز بود
عصر جمعه پاییز.

له له زنان
عطش زده
آواره
باد هار
یک تکه روزنامه چرب مچاله را
در انتهای کوچه بن بست
با خشم می جوید

تا دور دید من
اندوهبار غباری گس
درهم دویده بود.

قلبم نمی تپید
و باورم به تهنیت مرگ
شعری سروده بود.

من مرده بودم
رگ هایم
این تسمه های تیره پولادین
بر گرد لاشه ام
پیچیده بود

من مرده بودم
قلبم
در پشت میله های زندان سینه ام
از یاد رفته بود
اما هنوز خاطره ای در عمیق من
فریاد می کشید.

روییده بود
در بی نهایت احساسم
دهلیزی
متروک
مه گرفته
. . . و خاموش
فریاد گام های زنی
چون قطره های آب
از دور دور دور ذهن
در گوش می چکید
لب تشنه می دویدم سوی طنین گام
اما. . .
تداوم فریاد گام ها
از انتهای دیگر دهلیز

یک شعر از نصرت رحمانی

گل ایمان


هر چند که در شک شما نیز یقینی ست
من مانده ام این دین که شماراست چه دینی ست!

باید بگریزم ز زمین های زمینی
آنسوی تر از عرش خدا نیز زمینی ست

ای مردم بی پیر ! خرابات شما کو؟
ماه شب ما سید خورشید جبینی ست

هم چله نشینی کن و هم باده پرستی
مولای همه باده کشان چله نشینی ست

شک شبنم صبح است به روی گل ایمان
شک نیست که در شک شما نیز یقینی ست
از  قزوه