دعای روز بیست و هشتم‏

 

اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّی فِیهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَکْرِمْنِی فِیهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ‏وَ قَرِّبْ فِیهِ وَسِیلَتِی إِلَیْکَ مِنْ بَیْنِ الْوَسَائِلِ یَا مَنْ لاَ یَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ‏

 اى خدا در این روز به اعمال نافله و مستحبات مرا بهره وافر عطا فرما و به حاضر و آماده ساختن مسائل در حقم کرم فرما

 و وسیله مرا بین وسایل و اسباب بسوى حضرتت نزدیک ساز اى خدایى که سماجت و الحاح بندگان تو را باز نخواهد داشت.
*****

وقتی اوج می گیری

آرام آرام از خواب برمی خیزی، با صدای دلنشین اذان که شهادت می دهد جز خدای تو خدایی نیست. آرامش عجیبی بر شهر شلوغ و پرهیاهو حاکم شده است، هیچ صدای مزاحمی نیست. صدای روح نواز اذان تو را به «حی علی الصلاه» به نماز می خواند.
برمی خیزی از بستر گرمت، قدم که به حیاط می گذاری خنکای نسیم بهاری تن و جانت را نوازش می دهد.
در کنار حوض می نشینی، مشتی از آب برمی داری دوباره آن را درحوض می ریزی بی اختیار به یاد سقای کربلا می افتی و آن مشتی آب که تالب آورد و فرو ریختش، اشک از گوشه چشمت جاری است و تو سعی می کنی با مشتی آب، ردپای اشک را بر روی گونه ات گم کنی.
خنکی آب تو را سرحال می آورد، احساس خوبی داری. نه! تو اکنون لبریز از احساس های خوبی. احساس سبکی و احساس پرواز. ترنم احساست از زبانت جاری است آنگاه که بر پاکترین انسان های عالم درود می فرستی. صدای مؤذن تو را همراهی می کند با ندای «حی علی خیرالعمل» و تو قدم هایت را تندتر بر می داری به سوی بهترین کارها. جانمازت را می گشایی، بوی عطرت عجب دل انگیز است. لحظه به لحظه به احساس سبکی و پروارت افزوده می شود، تکبیره الاحرام را که می گویی حس می کنی از زمین کنده شده ای، اوج گرفته ای. تو اکنون جاری در زمان شده ای. زمین و زمان محو تماشای گفتگوی تو با آن یگانه بی همتاست. آری این تو هستی که با خدایت سخن می گویی و این تو هستی که به خاک افتاده ای و سجده می کنی: «سبحان ربی الاعلی و بحمده». به این غرور خویش بباز، وقتی سر به سجده می نهی سر به آسمان سرفرازی می سایی. چنین غروری عجب لذت بخش و بهجت آفرین است.