پیوند با بزرگان

 می گویند، شغالی دمش را به دم یک شتر گره زده بود تا در پناه بزرگی شتر از بد حادثه در امان باشد، ناگهان شیری به غرش آمد و شتر پا به فرار گذاشت در حالی که شغال بیچاره پشت شتر آویزان بود و مثل پاندول ساعت به این طرف و آن طرف نوسان می کرد، شغال دیگری پرسید؛ این چه حال و روزی است که پیدا کرده ای؟ و شغال اولی گفت؛ این نتیجه پیوند با بزرگان است

بیا

به دیدارم بیا هر شب،

در این تنهائی تنها و تاریک؛ خدا** مانند،

دلم تنگ است.

بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند.

شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهیها

دلم تنگ است

بیا بنگر،چه غمگین و غریبانه،

در این ایوان سر پوشیده ، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی.

بیا ،ای هم گناه من در این برزخ.

بهشتم نیز و هم دوزخ.

به دیدارم بیا،ای هم گناه ،ای مهربان با من،

که اینان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهیها.

و من می مانم و بیدار بی خوابی.

در این ایوان سر پوشیدهُ متروک،

شب افتاده است و درتالاب من دیریست،

که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستو ها.

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم.

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی،

که می ترسم ترا خورشید پندارند.

و می ترسم هم از خواب بر خیزند.

و می ترسم که چشم از خواب بر دارند.

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را.

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

و نیلوفر که سر بر می کشد از آب:

پرستو ها که با پرواز و با آواز،

و ماهیها که با آن رقص غو غائی:

نمی خواهم بفهمانند بیدارند.

شب افتاده است و من تنها و تاریکم .

و در ایوان و د رتالاب من دیریست در خوابند،

پرستو ها و ماهیها و آن نیلوفر آبی.

بیا ای مهربان بامن!

بیا ای یاد مهتابی
* *توضیح :به نظر من یعنی تاریکی بی نظیر مثل خدا
یا در این تنهائی؛ مانند خدا که تنهاست
متاسفانه نمی دانم این شعر از کیست

نکته

شخصی الاغش مرده بود و از اینکه مجبور بود بارهای سنگین را خودش به دوش بکشد خیلی عصبانی و دمغ بود. یک روز در بیابان یک نعل الاغ پیدا کرد با خوشحالی شروع کرد به بشکن زدن و رقصیدن! پرسیدند چی شده، خرت پیدا شده؟ گفت؛ نه! یک نعل خر پیدا کرده ام و دیگر چیزی کم ندارم. غیر از سه تا نعل دیگه و یک خر درست و حسابی!!