سراب(سهراب)
آفتاب است و ، بیابان چه فراخ !
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان ، دیگر
بسته هر بانگی از این وادی رخت.
در پس پرده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود ، می بیند
آدمی هست که می پوید راه.
تنش از خستگی افتاده ز کار.
بر سر و رویش بنشسته غبار.
شده از تشنگی اش خشک گلو.
پای عریانش مجروح ز خار.
هر قدم پیش رود ، پای افق
چشم او بیند دریایی آب.
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب.
یادش همواره مستدام خاطرمان باد
تینا
سلام
وبلاگتو خوندم خیلی خوب مینویسی
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سری بزنی
حق یارت
سلام! وبلاگ من در پرشین بلاگ هست اما از سرویس این سایت راضی نیستم! میخواستم بدونم چطوری میتونم اینجا وبلاگ باز کنم! سعی کردم اما پیغام زیر رو داد!
To keep high quality of our services we do not register any new member
ممنون میشم اگه به من ایمیل بزنی! در زمن وبلاگتم خوبه، حتما بازم میام اینجا !