باغبانی وارد باغش شد و پسر بچه ای را دید که روی درخت سیب نشسته و مشغول خوردن است. با عصبانیت گفت؛ ای فلان فلان شده، دزدی می کنی؟ الان می روم و به پدرت خبر می دهم و در همان حال به سوی خانه پسرک راه افتاد، پسر بچه فریاد زد و گفت؛ آهای عمو! کجا می روی؟ پدرم دوقدم آن طرف تر روی درخت گردو نشسته!