لطیفه

شخصی با یک غاز در خیابان قدم می زد، شخص دیگری فریاد زد، با الاغ قدم نزن، یارو برگشت و گفت؛ مگر کوری؟ این غاز است، الاغ نیست، یارو گفت؛ روی سخن بنده با همان غاز بود!

یار من

هزار جهد بکردم که یار من باشی

 مراد بخش دل بی قرار من باشی
                            چراغ دیده شب زنده دار من باشی
                                 انیس خاطر امیدوار من باشی

 

ماه

 

 ماه در اوج آسمان می رود

و ما در گوشه ای از شب

همچنان به گفتگوی دستها

گوش فرا داده ایم و ساکتیم

و در چشم های هم، یکدیگر رامیخوانیم

درچشم های هم یکدیگر را می بخشیم.

و من همه دنیا را در چشم های او می بینم

و او همه دنیا را درچشم های من می بیند

و ما در چشم های هم ساکتیم

و ما در چشم های هم می شنویم

و در چشم های هم یکدیگر رامی شناسیم ،

یکدیگر را می بینیم

و چشم در چشم هم

و گوش به زمزمه لطیف و مهربان دست ها خاموشیم .

و ماه در اوج آسمان می رود.

 بر گرفته از دفترهای سبز

دکتر شریعتی