صدای دیدار (سهراب)

با سبد رفتم به میدان ، صبحگاهی بود.
میوه ها آواز می خواندند.
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند.
در طبق ها ، زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح
جاودان می دید.
اضطراب باغ ها در سایه هر میوه روشن بود.
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد.
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می داد.
بینش هم شهریان ، افسوس،
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود.

من به خانه بازگشتم ، مادرم پرسید:
میوه از میدان خریدی هیچ ؟
- میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟
- گفتم از میدان بخر یک من انار خوب.
- امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت.
- به چه شد ، آخر خوراک ظهر ...
- .....

ظهر از آیینه ها تصویر به تا دور دست زندگی می رفت

نظرات 4 + ارسال نظر
ققنوس دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:05 ب.ظ http://lord.blogsky.com

خیلی زیبا بود ... موفق باشی

گمنام ترین ساکن دهکده دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:34 ب.ظ http://gomnaam.blogsky.com

سلام ! باید به عرضتون برسونم وبلاگ گمنام در یک اقدام بی سابقه لینکهای مهر آمیز خودش رو به حراج گذاشته !! صاحبان محترم وبلاگهای فارسی در صورت تمایل به داشتن بخشی از این فضای پرمهر! لطفا فقط لب تر کنند! در اولین فرصت از شرمندگیشون در می آم!!

پیر مغان سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:51 ق.ظ http://sima-system.blogsky.com

سلام خاله جون
خیلی خوش حالم که شما به من سر میزنید و حتی از حال و احوال من پرس و جو میشید
منمنون
نمی دونم چه طور جبران کنم
قربانت

علی سه‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:14 ق.ظ http://eilia13.persianblog.com

سلام خاله!! مطالبتون زیباست و مهم . موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد