یاران چه غریبانه, رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما, هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان, خون است به دلهامان
فریاد و فغان دارد دردىکش میخانه
هر سوى نظر کردم, هر سوى گذر کردم
خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه
افتاده سرى سویى, گلگون شده گیسویى
دیگر نبود دستى تا موى کند شانه
تا سر به بدن باشد, این جامه کفن باشد
فریاد اباذرها, ره بسته به بیگانه
لبخند و سرورى کو, سرمستى و شورى کو
هم کوزه نگون گشته, هم ریخته پیمانه
أتش شده در خرمن, واى من و واى من
از خانه نشان دارد خاکستر کاشانه
ای واى که یارانم, گلهاى بهارانم
رفتند از این خانه, رفتند غریبانه
از پرویز بیگى حبیب آبادى
وبلاگ قشنگی داری سعی کن قالبشو عوض کنی
یا علی
سلام خاله
بازم قشنگ بود و زیبا
موفق باشی
خاله جان شعر قشنگی بود
مارا به یاد جونی ها انداخت
خد همه شهدا را رحمت کند