من گمان می کردم؛
دوستی همچون سروی سر سبز؛
چار فصلش همه آراستگی است.
من چه می دانستم؛
هیبت باد زمستانی هست.
من چه می دانستم؛
سبزه می پژمرد از بی آبی؛
سبزه یخ مزند از سردی
من چه می دانستم؛
دل هر کس دل نیست
قلب ها ؛ ز آهن و سنگ
قلب ها؛ بی خبر از عاطفه اند.
حمید مصدق
سلام !
خاله جون !
نظر لطفته !
گمانه قشنگی رو به رشته تحریر در آوردی !
موفق باشی
صدر
سلام
خوبی خاله
ممنون که سر زدی
اگه اجازه بدی می خواهم قالب وب لاگت رو ۱ دستی بکشم
اگه اجازه بدی خوش حال میشسم
ممنون
بای
سلام....
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد.
من اگر ما نشوم خویشتنم.........
تو اگر ما نشوی تنهایم..........
.........................
سری هم به ما بزن
برای تبادل لینک امادهام
با عرض سلام؛ برگ دوم بررسی روایت عشره مبشره!!نوشته شد.
سلام.
خیلی با این نوشته حال کردم. یاد خاطره هام با دوستای بی معرفتم افتادم.
اگر خواستی یه سری هم به من بزن.
اگر هم خوشت اومد ؛ ممنون میشم که لینک من رو هم بذاری.
مرسی
قربانت مانی
سلام
می خواستم بگم وبلاگ جالبی داری.
موفق باشی.
خوشحال میشم به هم لینک بدهیم