دغدغه زبان عشق

ما خودمان رفیق، می دانیم که جنگ بد است. می دانیم که گلوله ها از عاطفه بویی نبرده اند. می دانیم که زخم برداشتن و رفتن، آسان تر از ماندن و خون دل خوردن است. می دانیم که «زینب» جز زجر و زیبایی هیچ ندید. نه! کسی نمی خواهد به ملت ما بگوید ارمغان جنگ چیست. ما خود، «رقیه بودن» را تجربه کرده ایم. می دانیم که کربلا زمین سرهای از تن جداست. می دانیم که در عاشورا بر بزرگان دین مان چه گذشت. ما اما چیزهای دیگری نیز می دانیم. می دانیم که یک شهر اشغال شده، بی هزینه آزاد نمی شود. می دانیم که «خرمشهر»، خرم نمی شد مگر با ریختن خون «محمد جهان آرا»، «سید محمدتقی رضوی» و هزار و یک ستاره دیگر. باری! ما هم جنگ را می شناسیم، هم خوب می دانیم که «وزوایی» که بود. با «قجه ای» نیز انسی دیرینه داریم. تو گویی روزی نبوده است که ننشسته باشیم در سوگ ستاره ای. بیگانه نیستیم با حسرت کشیدن.
¤¤¤
تو که غریبه نیستی. اگر جنگ نبود ممکن نبود مرد را از نامرد جدا کرد. آن وقت شاید نه باقری، «باقری» می شد، نه باکری، «باکری». «برادران دستواره» نیز شاید هرگز ستاره نمی شدند. «ورامینی» هم همین طور. «موحد دانش» نیز. حالا قول بده کسی نفهمد آخر اگر «ابراهیم شعبانی» مسافر آسمان نمی شد، دخترش فاطمه سادات اینهمه اشک نمی ریخت در مراسم عقد کنانش. قربان کریمی خدا بروم؛ دل را نمی شود کاری کرد!
¤¤¤
اکبر شهیدی

بدون شرح

«مشکلات اقتصادی از ابتدای انقلاب همیشه وجود داشته است و مردم همواره نسبت به وضع نامناسب اقتصادی خود ناراضی بوده اند. امروز هم در بعد اقتصادی محدودیت ها وجود دارد و کسی منکر آن نیست. ما در سال 76 مثل شما فکر می کردیم که خاتمی چرا علیه سیاست تعدیل اقتصادی و بالا بودن نرخ تورم و... سخن نمی گوید که مردم به او اقبال کنند ولی شما دیدید رأی و رفتار مردم نشان داد که مشکلات اقتصادی مردم، مسئله اصلی شان نیست.»
جملات فوق، بخشی از اظهارات آقای بهزاد نبوی،است که هفته گذشته در مصاحبه با خبرگزاری دانشجویان بیان کرده است.

 

بهار در آسانسور

برق رفته بود و
بهار گیر کرده بود و
باران میبارید در آسانسور!

خب وقتی که برق نباشد
ماه می چسبد به سقف آسمان
نصف النهارها و مدارها می چسبند به سقف زمین!

این به سقف زمین و آسمان چسبیدن را جدی نگیر
اما این برق ها و باران ها جدی ست!
و این که گاه بهار هم گیر میکند در آسانسور!
(علیرضا قزوه)