چو پاییز

چو پاییز

پاییز

چو پاییز می ریزم از خویشتن
که سر سبز بر خیزم از خویشتن
به شوق شکوفا شدن وا شدن
بهاری بر انگیزم از خویشتن
نداده است بر من دل خسته ام
مجالی که بگریزم از خویشتن
مرا شوق آبی شدن می برد
به دریا ، که لبریزم از خویشتن
من آن موج در خویش غلتیده ام
که روزی بپا خیزم از خویشتن
کاکائی