ترا روزی شفق آلوده کشتند
ترا با خاطری آسوده کشتند
ترا کشتند و جانت زنده تر شد
جهان از ماجرایت با خبر شد
تو چون یک قره دریاها در او گم
تو جان عشق و عشقت جان مردم
هزاران تن فرا روی و تو یک تن
تو تنها مانده با دریای دشمن
الا ای دیده ابری شو فرو بار !
دلا دامان اشک از دست مگذار
کجایی گریهی دل ناصبوران !؟
تن پاک تو و سم ستوران !؟
چه کردند آن تبهکاران خونریز !؟
که خون بارد ز چشم آسمان نیز ...