می گویند
تعدادی دیوانه را با
هواپیما از نقطه ای به نقطه دیگر
منتقل می کردند،
و خلبان که از سروصدای آنها کلافه شده بود
به میهماندار گفت آنها را ساکت کند.
بعد از چند دقیقه دیگر صدایی از دیوانه ها
بلند نشد، خلبان از میهماندار پرسید
چه کردی؟ و میهماندار پاسخ داد،
در را باز کردم گفتم
بروند توی حیاط
بازی کنند!!
سلام وبلاگ قشنگی داری یه سرم به من بزن
سلام / با تبادل لینک چطوری؟
سلام
وب زیبای داری
موفق باشی
یه سری به ما بزن
چی
سلام خاله
چی شده چند وقته زدی تو خط جک !؟! D:
بسم رب الشهدا// با عرض سلام و تبریک به مناسبت میلاد حضرت زهرا(س)// ممنون از اینکه به وبلاگ ما امدید و ما را مزین نمودید!//بادش بخیر روزهایی که شهرمان پر بود از دختران جوانی که سیاهی چادرشان را از سرخی خون شهیدان امانت گرفته بودند و زینب وار در پشت جبهه فعالیت میکردند! امروز شهرمان پر است از دخترانی که هر روز رنگی جدید به خود میگیرند و هر روز نوعی دیگر خودنمایی میکنند و هر کدام یک رنگ و بو دارند رنگهایی که چشمان انسان را میسوزاند و بوهایی که تنها نویدش حالت تهوع است!... // برای خواندن کامل این مطلب باز هم به دوکوهه بیایید // التماس دعا
سلام !
آخر استعداد و هوش بود مهمانداره!
جالب بود!
موفق باشی
صدر
سلام
کیرم دهنت