چو پاییز می ریزم از خویشتن
که سر سبز بر خیزم از خویشتن
به شوق شکوفا شدن وا شدن
بهاری بر انگیزم از خویشتن
نداده است بر من دل خسته ام
مجالی که بگریزم از خویشتن
مرا شوق آبی شدن می برد
به دریا ، که لبریزم از خویشتن
من آن موج در خویش غلتیده ام
که روزی بپا خیزم از خویشتن
بهاری بر انگیزم از خویشتن...
موفق باشید.
سلام!آرزوی من شادی شماست .این سئوال من از همه است مخصوصا شما دوست عزیز:بسیجی کیست؟چگونه انسانی است؟میان او و کتوله های سیاسی که عمله قدرت طلبان هستند در فتح نقاط قدرت خیز چه تفاوتی می بینید؟
سلام.عکس فوق العاده ای بود.
سلام.وبلاگ زیبایی دارید.تصاویر خوبی هم گذاشتید.
مرسی ولی فکر کنم به اندازه ی خیلی زیادی شما وضعت از همه ما ها بهتره اگه قرار باشه تو بگریزی از خویشتن ما هم باید فرار کنیم از خویشتن
سلام وبلاگ جالبی دارید ممنون از اینکه به وبلاگ من هم سر زدید.
به به جه شری
با سلام و عرض ادب
خسته نباشید
التماس دعا
سلام خاله نسرین. انتخابهای خوبی دارید. غزل کاکایی هم به دوبار خواندنش میارزید. ممنون که سر زدید. مرا ببخشید که دیر کردم. من معمولا در پرشین بلاگ فعالترم. تشریف بیاورید.
سلام!طبق معمول با انتخاب زیبای خودت دوستداران شعر را به فیض رساندید!ببخش از اینکه زودتر نیامدم.
سلام
عرض سلام خاله
سلام . خوش آومدی - به من هم سر بزن
ببینم اتیش عشق پاییز میشناسه؟ من فکر نمیکنم
یاحق
پاییز بین همه فصلها بهترینه.