شعر برتر ماه

شعر از هادی محمدزاده

هیچ بارانی نیامد

گر که بگذاری، فراتر، یک قدم از آب پا را !
آنطرفتر، می توانی دید، خیلِ تشنه ها را
هیچ بارانی نیامد، کاش! بارانی می آمد
تا درآییم ا ز حصارِ این عطشسالی خدا را
آی باران! ما، تو را خواندیم، با لحنِ غریبی
تا تو، آیا، با کدامین لحن، خواهی خواند ما را!
با همه نومیدی و اندوه، دنبالِ تو گشتیم
بارها و بارها، پیچ و خمِ این جاده ها را
این صدایِ کیست، در بهتِ سکوتت؟!
پنجره بسته است،
شاید، می زند باران به شیشه
این صدایِ کیست؟ دریاب! این صدا را
از وبلاگ عشق علیه السلام

 

لطیفه

... افسر راهنمایی از موتورسواری که هنگام شب در جاده با یک اتوبوس تصادف کرده و در حال مرگ بود پرسید چی شده ؟ و یارو گفت؛ هیچی! دیدم دوتا چراغ از روبرو پیدا شد، فکر کردم که دو تا موتورسوارند، خواستم از وسطشان رد شوم که... افسر پرسید، حالا متوجه شده ای که ماجرا چی بود؟ و یارو گفت؛ آره! حالا فهمیدم که آن دو تا موتورسوار دست همدیگر را گرفته بودند که نتونستم از وسطشون رد بشم!!

 

وصیت نامه ی خلبان شهید عباس بابایی

بسم الله الرحمن الرحیم.
 انالله و اناالیه راجعون.
 به خدا من
از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می کشم «وصیت نامه» بنویسم؛
حال سخنانم را برای خدا و در چند جمله ان شاءالله خلاصه می کنم:
 خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را
شهادت قرار بده.
 خدایا! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
 خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.
 پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم...
عباس بابایی- 22/4/61، مطابق با 21 رمضان سال 1403 قمری.