ز دو دیده خون فشانم
زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها
گل باغ آشنایی
همه شب بر آستانت
شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی
ندهم به پادشاهی
مه من هنوز طفلی
به جفا مباش مایل
که طبیعت تو عادت
نکند به بی وفایی
در گلستان چشمم
زچه رو همیشه باز است؟
به امید انکه شاید
تو به چشم من درآیی
مه من نقاب بگشا
زجمال کبریایی
که بتان فروگذارند
اساس خودنمایی
آن بشنیدم که یکی کارمند
نیمه شبی رفته به نزد خدا
گفته: خدایا من و آقای ایکس
هر دو تو را بنده، در این ماجرا
اوست چرا صاحب ملک و زمین
مالک ده برج، ولی بنده را
کرده ای اینگونه ندار و فقیر
این همه تبعیض و تفاوت چرا؟
در پی این خواسته و این سؤال
آمده بر گوش دلش این ندا
بنده من، بنده مظلوم من
باش که آگاه کنم من تو را
ثروت او جمله ز راه حرام
آمده حاصل نه به صدق و صفا
می کند از هر طرفی جمع مال
شرم نه از خلق نه از من حیا
او نه به من بلکه به اهریمنان
تکیه نموده است هم از ابتدا
لیک تو بر من شده ای متکی
در همه احوال نه بر اشقیا
در بر من اوست غریبه ولی
بوده و هستی تو به من آشنا
مصلحت این است که رزق حلال
بر تو دهم، کن به همان اکتفا
اوست پس از مرگ بسی روسیاه
لیک تو خوشحال به روز جزا
رانده درگاه من او، لیک تو
نیستی از رحمت و لطفم جدا
در طلب من تو دهی جان ولی
او به ره مال کند جان فدا
پر کرده است آینه را آه زلف تو
حیف است در محاق شود ماه زلف تو
شب با هلال ماه صفر همسفر شدم
با زایران کعبه به همراه زلف تو
من آمدم که دعوی پیغمبری کنم
با معجزات آیه ی کوتاه زلف تو
هر ره که می رویم به زلف تو می رسد
در امتداد سیر الی الله زلف تو
ای زلف تو مقرب درگاه کردگار
کی می شوم مقرب درگاه زلف تو؟
از مسجدالحرام به میخانه می روم
در حلقه ی جماعت گمراه زلف تو
از وبلاگ عشق علیه السلام