غزل دل

غزل دل


آسمان ! من پرم را نیاورده ام
خنده ی آخرم را نیاورده ام
گرچه از شهر ققنوس ها می رسم
بوی خاکسترم را نیاورده ام
من که از غیرت کربلا آمدم
از خجالت سرم را نیاورده ام
باز تابوت بر شانه هاتان تهی ست
باز من پیکرم را نیاورده ام
خواستم یک غزل دل ببارم , ولی
حیف شد , دفترم را نیاورده ام

شمیمی از غدیر

شمیمی از غدیر


رسول خدا(ص ) فرمودند : روز غدیر افضل و بالاترین عیدهای امت من است .
غدیر یک روز نیست یک تاریخ است , یک نوع عقیده و فکر است و نشان دادن خورشید است , غدیر یعنی دست انسان در دست ولی خدا و امام معصوم و بیمه شدن از طاغوتها. غدیر یعنی تداوم رسالت . غدیر روز تکمیل دین و اتمام نعمت است . غدیر عید الله اکبر است , عید آل محمد(ص ) است . عید هواداران حق و وفاداران به پیامبر(ص ) است . غدیر عید عدالت و رهبری است . عید انسانیت و کمال طلبی و عید نورافکنی بر اندیشه ها است , عید امیدآفرینی در دلهاست . غدیر روز بشریت و انسان است , غدیر تداوم رسالت محمد(ص ) در ولایت علی (ع ) است , غدیر عید پیمان و میثاق و عهد است .


روز پنج شنبه 18 ماه ذی حجه سال دهم هجرت بود . پیامبر(ص ) همراه مسلمانان در مراسم حج شرکت کردند و چون آخرین حج ایشان بود , آن را حجه الوداع نامیدند و تقریبا اکثر قریب به اتفاق مسلمانان شرکت کرده بودند. پس از پایان مراسم , مسلمانان به سوی محل سکونتشان حرکت کردند. پیامبر(ص ) و علی (ع ) همراه مردم مدینه به سوی آن شهر رهسپار شدند. بیابان غدیر , چهارراهی بود که مسلمانان از آنجا از همدیگر جدا شده و به سوی شهرهای خود می رفتند.
پیامبر(ص ) به همراه مسلمانان که از 90 هزار تا 124 هزار نفر گفته شده , به این سرزمین رسیدند , پیک وحی بر پیامبر(ص ) نازل شد و این آیه را از سوی خدا نازل فرمود و به پیامبر(ص ) ابلاغ کرد : « یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس » . 1 ای پیامبر , آنچه از طرف پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان , و اگر نرسانی رسالت خدا را بجا نیاورده ای , و خداوند تو را از گزند مردم حفظ میکند. پیامبر(ص ) با دریافت این آیه , فرمان توقف داد , مسلمانان با صدای بلند آنان را که جلوتر رفته بودند , به بازگشت فراخواندند و مهلت دادند تا عقب ماندگان رسیدند. نماز ظهر با جماعت خوانده شد. پس از نماز به دستور پیامبر(ص ) منبری از جهاز شتران درست شد , پیامبر(ص ) بر فراز آن قرار گرفت و خطبه ای غرا خواند تا اینکه فرمود : « ایهاالناس من اولی الناس باالمومنین من انفسهم ; ای مردم ! چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است »
حاضران گفتند : « خدا و رسولش داناترند. »
پیامبر(ص ) فرمود : « خدا مولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مومنانم و بر مومنان از خودشان سزاوارترم . »
سپس دست علی (ع ) را گرفت و بلند کرد , به گونه ای که همه حاضران او را شناختند , آنگاه فرمود : « الا من کنت مولاه فهذا علی مولاه ; آگاه باشید! هر کس من مولی و رهبر او هستم این علی (ع ) مولی و رهبر اوست »
آنگاه چنین دعا کرد : « اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حیث دار; خدایا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد , یاری کن آن کسش که او را یاری کند و واگذار آن را که او را یاری نکند و حق را با او همراه کن و هیچ گاه از او جدا نکن »
سپس فرمود : « الا فلیبلغ الشاهد الغائب ; آگاه باشید همه حاضران موظفند که خبر این ماجرا را به غایبان برسانند »
جمعیت هنوز متفرق نشده بودند که پیک وحی نازل شد و این آیه را بر پیامبر(ص ) خواند : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا;2 امروز دین شما را تکمیل کردم , و نعمت خود را بر شما کامل نمودم و اسلام را بعنوان آیین (جاویدان ) شما برگزیدم .
پیامبر (ص ) تکبیر گفت :
سپس مردم دسته دسته به امیرالمومنین (ع ) تبریک گفتند. از جمله آنها ابوبکر و عمر بودند که هر کدام به محضر حضرت علی (ع ) آمدند و تبریک گفتند.



آدینه , یعنی حضور

آدینه , یعنی حضور


عشق را حسرتیست که در زمان هجرت و فراق , دل را متالم ساخته و اشک حرمان غم و اندوه را بر روی غنچه ناشکفته وصال می نشاند. غنچه ای که در هر آدینه مشرف به زیارت جمال باهرالنور آقا اباصالح (عج ) گردیده و عطر خوش وصلت را در فضای غمبار فراق پراکنده می سازد و روح را منبعث می گرداند.
در روز آدینه زمان , زمان وجود است و عالم , عالم معنی , زمان و عالمی که خود منبعث وجود مقدسی است که قداست در وجود ایشان معنی یافته و منزه می گردد.
دل , محمل خویش باز می یابد و به سیر در آفاق آدینه می پردازد تا شاید خود را به جامه واصل ملبس ساخته و با واصلین این روز محشور گردد.
در روز آدینه , دل را خلوتیست شکوهمند , که مرزوقین , صیانت از این خلوت را تنها و تنها در معاشقه با صاحب این روز می بینند و برای رسیدن به آن , خود را از بند تعلقات و تمنیات دنیوی می رهانند.
تن عالم صغیر است و روح عالم کبیر , آن گاه که مقام یابیم و به دیار حبل المتین درآییم .
مهدی جان (عج ) به تو که آخرین احتجاج واهب العطیایی , سوگند که مجاهدتم در راه خروج از حضیض مذلت به بار ننشست مگر آنگاه که به بلاد مقدس آدینه درآمدم و بر کجاوه عشقت سوار گشتم .
مهدی جان (عج ) نمی گفتم چرا که از تو گفتن را نیاموخته بودم و آنگاه که آموختم , گفتن یعنی از تو گفتن , دیگر زبانم الکن بود و گناهان بی شمارم آن را محصور خویش ساخته بود. نمی دانستم که کهکشان وجود را اختر شبگرد و تابناکیست به نام مهدی (عج ) که کویر و برهوت دل را به زیر انوار پرفروغ خویش کشانیده و بهاری مسیحایی بر انفاسش می دمد و احیایش می سازد.
نازنینا , به تو سوگند که دل را شوق مرگ است تا شاید دم مسیحیایی را باز بیند و چشم حیاتش منور به جمال باهرت گردد.
مهدی جان (عج ) تو خود خوب می دانی که اینجا شهر آلاله های سرخ است .اینجا مرز بین خود و خداست .اینجا دیار واصلین به حبل الله است . تو خود شاهدی که صدای یالثارت الحسین خونخواهان سرور آزادگان در این دیار بلند است و تربت پاک کربلای ایران مفروش از خون این عزیران است .
ما باور داریم که یکی از علائم ظهورت , همین صدای یالثارات الحسین است , چرا که الهامات و روایات متواتر دال بر این مدعاست .
مهدی جان (عج ) آنجا که سخن از مسانخ « ذاکر » و « مذکور » است , کدامین ندائیست که ذکر فرجت را در نزد ما منسوخ سازد و ذاکر را قومی دیگر برشمارد , در صورتی که نص صریح عشق را ما در طول هشت سال دفاع مقدس در منظور و منثور خویش سراییدیم .
ما « ذاکر » و تو « مذکور » , اما کدامین است که نداند تو خود ذاکری و ذکر عشاق خویش با اولیا و اوصیا می نمایی .
کدامین است که بر حرمان تو در زمان غیاب صحه نگذارد و شوق ظهورت را برای نجات عالم بشریت کتمان نماید.
مهدی جان (عج ) قصه تنهایی ما و شوق گذشتن از بلاد سراسر خون آلود و غمگنانه فراق و هجرت , قصه ایست که روایتگرش تویی و این تنها بر تو سزاست و بس ... عمری به خزان رفت و ندیدیم گل و گلزار
رفت عمر گران بی نگه اندر رخ مهیار
بلبل به سکوت و دف مطرب شده خاموش
جام بی می و نی بی دم هر دو پی غمخوار
در راه وصال از غم هجران همه دل خون
خون می چکد از بقعه دل در پی دلدار
شب مست و سپیده ندمید از رخ مشرق
چون سر رسد آن باد صبا کو دل بیدار
در وصف جمالش نتوان ذکر دو عالم
عالم همه مدهوش جمالش شده اذکار
ساقی ندهد می , شده خالی همه جامش
لولی به خراب و خم می در پی هوشیار
ما زاده زعشق و به هوایت همه مستیم
در ندبه عشقت شده ایم زار و گرفتار
« گنجی » به خلاف و همه عمرش به معاصی
با این همه او دل به تو دارد , نه به اغیار