سرمان بالاست و گردن هامان افراشته، که مولای آزادگی ما را چنین آموخته است. نه که فقط آموخته باشد، بل محبت او در تک تک ضربان های قلب ما به سراسر جانمان پمپاژ می شود که معصوم علیه السلام فرمود «در دل های مؤمنان محبتی است از آن حسین که هرگز به سردی و خاموشی نگراید». این گیرنده قوی امواج مؤدت و ولایت را در جان اهل ایمان به امانت گذاشته اند و مگر با چنین قبله نمایی، سرگشتگی و اضطراب مفهومی هم دارد؟
نسل اندر نسل، گ ل ما را به گلاب یاد او سرشته اند و مادران با نام او شیره جان خویش در کام فرزندان ریخته اند. نام حسین(ع) که به زمزمه می آید، طپش قلب را در سینه خویش حس می کنیم گویی که بخواهد از جای کنده شود. نه، خود را در جایگاه قدیسین و کرّوبین و صدّیقین نشانده ایم اما دست کم هم نمی گیریم، که گ ل ما را با گلابی اعلاو ناب سرشته اند. لاف و گزافه نیست اگر بگوییم خوبان ملت ما گرچه معاصر مولا نبودند، از زمزمه نام او، عطر و بوی حضرتش را گویی که دست بر دست و دامانش داشته باشند شنیده اند. و مگر اویس قرنی چنین نبود؟ هرگز پیامبر خدا(ص) را ندید اما بوی پیراهن حضرت را استشمام می کرد اگر چه در یمن. و مگر یعقوب علیه السلام پس از سالیان فراق، نفرمود بوی یوسف می شنوم اگر ملامتم نکنید.
می دانم. گاه غبار و زنگار بر این دل ها می افتد و عکس دوست از آن محو می شود. می دانم. اما مگر فقط تصویر دوست به ما رسیده که زنگارها مانع از دیدن آن شود. ضربان تا ضربان دل ما «حسین» است و آنگاه که عرصه تنگ می شود، این ضربان به فریاد می آید و هرچه پرده غفلت است در هم می درد. معرکه چون برپا شد، تازه اول عاشقی مردمان نیکوسرشت ماست. مگر جنگ را از خاطر برده ایم که چه کسانی را عاشورایی کرد و انگشت به دهان ماندیم از انقلاب قلب ها و جان ها.
تو بگو. این گردن های افراشته را می توان افسارزد؟ و این چشم های دوخته به انتهای افق و در انتظار طلوع را به تیرگی و تباهی افکند؟ این رجز ماست؛ مولانا حسین. رقیبان کینه توز را بگو، رجزی برابر دارید؛ بسم الله! بپرس و اصرار کن که پشت شما در مضیقه و تنگنا و معرکه به کجا گرم خواهد بود؟ کیست که پشت و پناه شما باشد و از دل پولاد سازد؟ رجز ما همان رجز رسول خدا(ص) در برابر مشرکان است که فرمود «الله مولانا فلا مولا لکم».
و می دانیم این گنده گویی ها که باز، ساز کرده اند فقط برای ترساندن است نه رویارو ایستادن و جنگیدن، که آنها ملت مظلوم اما نستوه ما را بلافاصله پس از انقلاب آزمودند. آن روز شرق و غرب متخاصم با هم ساختند و در مقابل ما صف آراستند. و جوانان ما- همان ها که به ظاهر در فضا و فرهنگی طاغوتی تربیت شده بودند- در برابر همان ها سینه سپر کردند و اسطوره شدند. ما را از چه می ترسانند، از همهمه و هیاهو؟! آن روز همه «پاسدار» شدند و امروز همان شورشیدایی به سر نسل نورسته ماست. ما خویش را ارزان نمی فروشیم، که خود را تازه پیدا کرده ایم در امواج ابتلای انسانیت به استکبار و خود کم بینی.
و بپرسیم باز از خویش؛ اگر ملتی مرده و از هم پاشیده بودیم آن گونه که تبلیغات پرخرج و طمطراق جبهه استکبار در این سالیان می گفت، چرا این همه هزینه کردند و این همه موج راه انداختند. این همه ستیزه قدرت های پرادعا برای لاف زدن درباره مرگ ملت
سلام خاله نسرین.اینو که دیدی الان قراره قالبه وبلاگ من شه.اینجادارم چکش می کنم.البته یه کمی کار داره.اگه یه نظری در این مورد داری لطفا تو وبلاگم بگو.
http://manvato.blogsky.com
سلام. وبلاگ جالبی داری. اما اسمش رو نمیدونم رو چه حساب انتخاب کردی. خاله نسرین . خوب حتماٌ دلیلی داره که این اسم رو انتخاب کرده دیگه ! یکی نیست بگه آخه به توچه ! مگه فضولی؟ مطلبش رو بخون چی کار به اسمش داری ؟ بای بای.
سلام !
با یاد و نام آنکه آفرید !
سلام بر تو دوست عزیز !
موفق باشی
هر جا و هر زمان
صدر
salam.rastesh nemidanam che beghoyam.shoma hagigat ra goftid....moafag bashid.
سلام دوست عزیز من دز وبلاگم یک قراری برایه وبلاگ داران گذاشتم تو هم بیا در این امر مرا یاری کن
شادو سرافراز باشی
سلام به من هم سر بزن ومطلب لینک رو بحوان