باز شکوفه های درخت مدرسه می شکفد، و باران ترنم کودکانه بر چهره غم گرفته مدرسه فرومی نشیند و بغض دلتنگی میز و نیمکت ها می ترکد، دلهای کوچک دانش آموزان برای مدرسه و در و دیوار مدرسه برای هم تنگ شده است، یاد ایام کودکی به خیر «اردیبهشت» برای تعطیلی پایان سال شمارش معکوس شروع می شد و دلتنگی برای «مهر» از «تیر»، باز مدرسه، باز عشق، باز شور و حرارت، گریه و خنده، فخر و غرور و باز چهره های غمزده ژولیده...کودکان ژنده پوش مدرسه آتشی است بر دلهای نازک و پرمهر مهرویان و آنانند که قسمت می کنند تکه نانی را، کاسه شیری و یا دفتر و قلمی را، مدرسه ای مقدس، ای خوب، کاش دوباره به آن ایام برمی گشتم و با همان سادگی و بی آلایشی با همان غمهای توأم با شادی تو را در آغوش می گرفتم، آه! چقدر دلم برای این رجعت پاک تنگ شده اما تبلور این عشق پاک این دلتنگی را در لحظه شماری فرزندانم می بینم که چگونه برای بازگشایی مدرسه لحظه شماری می کنند. قسم به نام مقدست حرمت قلم را در فرزندانم به ودیعه بگذار و به همه فرزندان ایران بگو که مزد قلم پاک رضایت خداست.
واقعا قشنگ گفتی!اون قضیه زرنگ و ناقلا هم مربوط به اصفهانی ها بودش. دو نقطه دی. بازم خاله جان سر می رنم.خوش میاد از اعتقاداتت.موفق باشی!فکر کنم اولم شدم!
قشنگ بود . یاد کلاس اول افتاد م . روزهای اول شیر شیشه ای میدادند و گفته بودن اگه شیشه بشکنه فلان و بهمان .من هنوزهم موندم با نگرانی که شیشه نشکنه چطور شیر رو خوردم.
زیبا بود