ز دو دیده خون فشانم
زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها
گل باغ آشنایی
همه شب بر آستانت
شده کار من گدایی
به خدا که این گدایی
ندهم به پادشاهی
مه من هنوز طفلی
به جفا مباش مایل
که طبیعت تو عادت
نکند به بی وفایی
در گلستان چشمم
زچه رو همیشه باز است؟
به امید انکه شاید
تو به چشم من درآیی
مه من نقاب بگشا
زجمال کبریایی
که بتان فروگذارند
اساس خودنمایی