متولد: 1349
محل تولد: روستای یاسرآباد (کلبی آباد)سنقرکلیایی
تحصیلات: کارشناسی اقتصاد نظری و کارشناسی ارشد عرفان و تصوف
علاقمندی ها : عکاسی ، آموزش مجازی ، علوم اسلامی و بورس
سن : 42 سال
محل زندگی : قم و روستای تپه رش از توابع سنقر کلیایی
ادامه...
روزگازی شاهی بود که چهار همسر داشت. او عاشق همسر چهارمش بود و او را با گران ترین پوشاک می آراست و بهترین خوراک ها را به او می داد. او همسر سومش را خیلی دوست داشت و همواره او را به سایر ممالک همسایه نشان می داد. با این وجود می ترسید که روزی او را برای دیگری ترک کند. او همچنین عاشق همسر دومش بود. او امینش بود و همیشه با وی مهربان، با توجه و صبور بود. هرگاه شاه با مشکلی روبه رو می شد، می توانست به او اطمینان کند که در گذر دوران سختی به او کمک می کند. همسر اول شاه شریکی بسیار وفادار بود و در نگهداری از اموال و حفظ پادشاهی او سهم بزرگی داشت. بااین وجود، او همسر اولش را دوست نداشت و درحالیکه او عمیقاٌ عاشق وی بود، اعتنایی به او نمی کرد. یک روز شاه احساس کسالت کرد و فهمید که عمرش به سر آمده است. به یاد همسر آراسته اش افتاد و فکر کرد، "من حالا چهار همسر دارم ولی وقتی بمیرم، تنها خواهم بود."
پس از همسر چهارمش پرسید، "من تو را از همه بیشتر دوست داشته ام و با بهترین لباس ها را به تو هدیه داده ام و ازتو مراقبت بسیار کرده ام. حالا که وقت مرگم رسیده است، آیا مرا دنبال می کنی و با من همنشین خواهی بود؟" همسر چهارم گفت، "به هیچ وجه!" و بدون هیچ حرفی دور شد. این پاسخ قلب او را مانند تیغی تیز درید. شاه غمگین سپس از سومین همسرش سوال کرد، "من تمام زندگیم عاشق تو بوده ام. حالا که می میرم، آیا مرا دنبال می کنی و با من همنشین خواهی بود؟" سومین همسر پاسخ داد، "نه!" قلب شاه درهم شکست و به سردی گرایید. سپس ازدومین همسرش پرسید، "من همیشه برای کمک به تو روی آورده ام و تو همیشه مرا پشتیبانی کرده ای. وقتی من بمیرم، آیا مرا دنبال می کنی و همنشین من خواهی بود؟" دومین همسر پاسخ داد، "متاسفم، این بار نمی توانم به تو کمک کنم! بهترین کاری که می توانم برایت بکنم این است که تو را به گورت بفرستم." این پاسخ مانند آذرخشی بود و شاه را درمانده ساخت. سپس ندایی صدا کرد:"من با تو خواهم آمد و هرکجا بروی تو را دنبال خواهم کرد." شاه نگاهی به بالا انداخت و همسر اول خودش را دید. بسیار لاغر و نحیف شده بود و از کم غذایی رنج می برد. پادشاه با اندوه فراوان گفت، "وقتی که فرصتش را داشتم باید از تو بهتر مراقبت می کردم." در حقیقت همه ی ما در زندگی چهار همسر داریم: چهارمین همسرمان بدن ما است. هرچقدر برای پروراندن و آراستن آن تلاش کنیم تا خوب جلوه کند، وقتی بمیرم ما را ترک خواهد گفت. سومین همسر ما دارایی های ما است و مقام و ثروت. وقتی ما بمیریم به دیگران خواهد رسید. دومین همسر ما دوستانمان هستند. مهم نیست چقدر پشتیبان ما باشند. دورترین جایی که با ما می آیند تا سر قبر است! و نخستین همسر ما والدین ما هستند که غالباٌ در تلاش برای کسب ثروت، قدرت و لذات نفسانی از آن ها غافل می مانیم. بااین وجود، والدین تنها کسانی هستند که ما را دنبال و هدایت خواهند کرد، هرکجا که برویم. پس تا میتوانی به آن ها عشق بده. آن ها بیش از همه چیز به شما و عشق تو نیاز دارند. برای آنان وجود خودت بهترین هدیه است.
۱۱۰
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 ساعت 08:25 ق.ظ
با سلام خیلی زیبا بود. واقعن که حرف بسیار دقیقی بود. ما متاسفانه هیچ وقت قدر پدر و مادرانمان را نمیدانیم. و باز متاسفانه زمانی وجود ان ها را احساس می کنیم که در کنار ما نیستند. من البته در حد توانم هیچگاه در حق ایشان کوتاهی نکردم. و همیشه از من راضی بودند. اما وقتی پدرم را از دست دادم تازه فهمیدم که پدر چه نعمت بزرگی بوده که من قدر آن را ندانسته ام.
باشدکه قدر دان پدران و مادرانمان باشیم.
[ بدون نام ]
سهشنبه 26 آبانماه سال 1388 ساعت 03:30 ب.ظ
[ بدون نام ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 ساعت 02:56 ق.ظ
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه ...
سلام خاله
من رو یادته؟
دوست ای دوست ای دوست
جور تو کشم از آنکه روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بی خبران بهشت با دوست نکوست
http://bahalfilter.blogsky.com/
جالبه!!!
دوست دارم
خیلی خیلی نگرانت شدم ... تو رو خدا آپ دیت کردی یه خبری بده ...
دلم تنگ شده برا نوشته هات ...
موفق باشی
سلام من مجرد هستم ونه زن چهارمی دارم نه سومی و نه دومی و نه اولی واقعا زیبا بود افرین خیلی زیبا بود
خوب بود اما یادت نره که wellcome دو تا L داره.
شهر هرت کجاست؟
شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه.
شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن.
شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.
شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگه رو می شناسن.
شهر هرت جایی است که همه بَدَن مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
شهر هرت جایی است که دوست بعد از شنیدن حرفات بهت می گه: دوباره لاف زدی؟؟
شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند.
شهر هرت جایی است که درختا علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.
شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.
شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند .
شهر هرت جایی است که همه با هم مساویند و بعضی ها مساوی تر.
شهر هرت جایی است که برای مریض شدن و پیش دکتر رفتن حتماْ باید پارتی داشت.
شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده چند چادر برپا کرد.
شهر هرت جایی است که 33 بچه کشته می شن و مامورای امنیت شهر می گن: به ما چه. مادر پدرا می خواستند مواظب بچه هاشون باشند .
شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریالهای تلویزیونیشو توی کاخها می سازن.
شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه.
شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه.
شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.
شهر هرت جایی است که همه شغلها پست و بی ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار.
شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی.
شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.
شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چی بابام بگه.
شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی و شام می دی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن.
شهر هرت جایی است که هرگز نمی شه تو پشت بومش رفت مگر اینکه از یک طرفش بیفتی.
شهر هرت جایی است که .......
Salam mamnoon az hozuretun shoma ham webe zibaye dari shoma familitun hagh paraste?akhe yeki mishnasam ba name azame haghparast ...
سلام
ببخشید من تازه شناختم
ممنون از حضورتون
زیبا بود
موفق باشید
با سلام
خیلی زیبا بود.
واقعن که حرف بسیار دقیقی بود. ما متاسفانه هیچ وقت قدر پدر و مادرانمان را نمیدانیم. و باز متاسفانه زمانی وجود ان ها را احساس می کنیم که در کنار ما نیستند.
من البته در حد توانم هیچگاه در حق ایشان کوتاهی نکردم. و همیشه از من راضی بودند. اما وقتی پدرم را از دست دادم تازه فهمیدم که پدر چه نعمت بزرگی بوده که من قدر آن را ندانسته ام.
باشدکه قدر دان پدران و مادرانمان باشیم.
www.sufinggate.co.cc
www.todaysannouncement.com
shabib: http://92unblocknow.info
88 today
http://surfandhides.co.cc/
52 today
http://proxyonline2.co.cc/
38 today
http://surfdisco.co.cc/
33 today
http://gogonow.co.cc/
30 today
http://bypassfinder.co.cc/
22 today
http://proxyunlimit.co.cc/
21 today
http://91unblocknow.info
20 today
http://90unblocknow.info
32 today
http://ourwebproxy.co.cc/
19 today
http://prodegle.com/
39 today
http://gitarisdangdut.co.cc
16 today
http://bcac.info
23 today
http://89unblocknow.info
18 today
http://pureslow.co.cc/
20 today
http://mywebrproxy.co.cc/
30 today
http://starunblock.co.cc/
23 today
http://forexpip.info
33 today
http://anonymousproxyservice.info
25 today
http://88unblocknow.info
31 today
http://la-y.com
30 today
http://highwayschool.co.cc/
38 today
http://take-me-hide.co.cc/
37 today
http://abgtyler.co.cc
32 today
http://cash101.info
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه ...
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.
شاعراین چنین سرود:
.
.
.
.
.
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه
تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش
یاد داری که تو را شب به سحر میکردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال
http://bia2pix2pix.blogsky.com/
۷۴۰۴۰
سلام
واقعا حرفاتون شعراتون بسیار عالی و قشگه
مخصوصا همین پست وقتی داشتم این پست را میخوندم
به آخر که رسیدم تا چندین دقیقه چشمم روی کلمات شما
خیره شد...
چقدر این پستتون زیبا بود واقعا در ذهنم حرفاتون
هکاکی شد
دوست داشتین به منم سر بزنید
خوشحال میشم ...
catch feminin ufc wrestling entre deux lesbiennes
۷
من بار اول این وبلاگ رو خوندم
عالی بود
بازم ممنووووووووووووون
با سلام
استفاده کردم تشکر