گدایی در خانه ای را زد
و تقاضای پول کرد، صاحبخانه پاسخ داد،
پول نداریم، گدا گفت، اگر لباس هم بدهید خوشحال می شوم.
صاحبخانه گفت؛ لباس هم نداریم. گدا گفت؛ لااقل قدری غذا بدهید، صاحبخانه پاسخ داد، غذا هم نداریم و گدا که عصبانی
شده بود به صاحبخانه گفت؛
پس معطل چه هستی؟
بند و بساطت را جمع کن
و بیا با هم برویم گدایی!!
سلام دوست خوبم
وبلاگ قشنگی داری
به ما هم سر بزن
با تبادل لینک چه طوری
www.fbi.blogsky.com
سلام
خیلی زیبا بود ای ول
من پایم بریم(چشمک)
عشق مخصوص تماشاست اگر بگذارند و تماشای وبلاگ تو زیباست اگر بگذارن سلام وبلاگ زیبایی داری من وبلاگمو دوباره ساختم مطالب گذشته پاک شد ممنون می شم بهم سر بزنید اگر مایل بودیدتبادل لینک کنیم
عطر گل فراموشم شده بود، چشمانم ، آنقدر به چشمک زدنهای ستارگان عادت کرده بود که ستاره همیشه روشن باورش نمیشد، این شد که ندانستم گلی بود که در آسمان درخشید یا ستارهای بود که در بیابان رویید!/ هرچه بود، آنقدر بوی پاکی میداد که ایمان نیاوردن به رایحهاش، سختتر از دل کندن از هرزه گلهایی بود که تنها یک ردیف گلبرگ داشتند و آنقدر روشن بود که در خواب، باچشمان بسته هم نمیشد او را ندید!/ از آن پس در هر لحظهام، وضو با نورش میگیرم و در بوییدنش، غرق رکوعم...
سلام
حال شما؟؟؟؟
وبلاگ زیبایی دارین با مطالب زیبا..
امیدوارم همیشه اینجوری بنویسی...
با تبادل لوگو موافقی ؟؟؟؟؟بهم خبر بده...
یا حق..
سلام وبلاگ جالبی داری به سایت ما سر بزن و امیدوارم خوشت بیاد
سلام خاله نسرین من از قدیم اینجا میومدم الان بعد از صد سال اومدم وخیلی خوشحال شدم فعلا بای
سلام ... جالب بود ... موفق باشی ...